دولت موافقان تو را جاه و مال داد


گردون مخالفان تورا گوشمال داد

اختر شناس طالع مسعود تو بدید


ما را نشان فرخی ماه و سال داد

بازی است دولت تو که او را خدای عرش


بر گونهٔ فریشتگان پر و بال داد

دست فلک به چشم عنایت زمانه را


از چشمه های عدل تو آب زلال داد

تیغت ز بدسگال برانگیخت رستخیز


تا نامهٔ گنه به کف بدسگال داد

کاری محال کرد که کین تو جست خصم


بر باد داد خویش و سر اندر محال داد

ای شاه شرق عز و جلال تو سرمدی است


کین عز و این جلال تو را ذوالجلال داد

می خواه از آن نگار که او را ز بهر تو


بخت بلند خلعت حسن و جمال داد

زلف دراز و خال سیاهش بدید ماه


آمد ز چرخ و بوسه بر آن زلف و خال داد